جدول جو
جدول جو

معنی خرد و خرش - جستجوی لغت در جدول جو

خرد و خرش
خوراک و خورشت
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خُ دُ مُ)
ته بساط و چیزهای سهل و ریز باشد. و در مؤید الفضلا خرد و مورد با واو معدوله در ثانی بمعنی ریزه ریزه و ترجمه منکسر نوشته اند. (از برهان قاطع). خرده مرده نیز گویند. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). ته کار. چیزهای بی ارج. ریز و میز:
گر بخواهد بزخم گرز کند
کوه را خرد و مرد و ریزبریز.
فرخی.
نفس و شیطان خواست خود را پیش برد
وآن عنایت قهر گشت و خرد و مرد.
مولوی (مثنوی).
چونکه روباهش بسوی برج برد
تاکند شیرش بجمله خرد و مرد...
مولوی (مثنوی).
خلعت و ادرار از راهش نبرد
کرد که را زامر شاه او خرد و مرد.
مولوی (مثنوی).
نه هر بار خرما توان خورد و برد
که افتد که ناگه شود خرد و مرد.
سعدی (بوستان).
خضا، خرد و مرد شدن چیزی تر. (منتهی الارب). لری که بشتاب نماز را تمام کردن میخواسته است، سورۀ توحید رابدین گونه خوانده است: قل هو اﷲ احد با خرد و مردش کفواً احد. (یادداشت بخط مؤلف) ، کلام بیهوده. کلام بی معنی و ناچیز. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ دُ دُ رُ)
غث ّ و سمین. کوچک و بزرگ
لغت نامه دهخدا
(خِ پُ خِ)
حکایت صوت چریدن گوسفند گیاهی را. (یادداشت بخط مؤلف). تلفظ دیگر خرپ خرپ. رجوع به خرپ خرپ شود
لغت نامه دهخدا
(خِرْرُ خِ)
آواز کشیدن چیزی سنگین بر زمین
لغت نامه دهخدا
تصویری از خرد و مرد
تصویر خرد و مرد
ته بساط چیزهای خرد و ریز
فرهنگ لغت هوشیار